اشعارشهادت حضرت رقیه(سلام الله علیها)
مناجات اميرالمومنين(منتظران ظهور)
حقانيت و اثبات اميرالمومنين و دعا براي فرج امام زمان

بالای ناقه موی مرا باد میکشید

پائین ناقه چکمه سرم داد میکشید

 

بالای ناقه غصه ی روبنده داشتم

پائین ناقه عمه ی شرمنده داشتم

 

بالای ناقه زلف گره خورده داشتم

پائین ناقه چادر آزرده داشتم

 

بالای ناقه اشک علمدار دیده ام

پائین ناقه دشت پر از خار دیده ام

 

بالای ناقه غربت گودال دیده ام

پائین ناقه گریه ی خلخال دیده ام

 

بالای ناقه مقنعه ی پاره داشتم

پائین ناقه تاول آواره داشتم

 

بالای ناقه کار به تحقیر میکشید

پائین ناقه پهلوی من تیر میکشید

 

بالای ناقه گرد سرت شاپرک شدم

پائین ناقه نقشه ی راه فدک شدم

 

بالای ناقه بخت بد آورده داشتم

پائین ناقه چشم ورم کرده داشتم

 

بالای ناقه خون جگری بود و کعب نی

پائین ناقه در به دری بود و کعب نی

 

بالای ناقه بال و پری بسته داشتم

پائین ناقه سلسله ی خسته داشتم

 

بالای ناقه خم شدم از بار غم پدر

پائین ناقه نیمه شبی گم شدم پدر

 

بالای ناقه سنگ سرم را شکست و رفت

پائین ناقه زجر پرم را شکست و رفت

 

بالای ناقه کوچه و بازار دیده ام

پائین ناقه غارت اغیار دیده ام

 

بالای ناقه شام بلا بود و عمه ام

پائین ناقه طشت طلا بود و عمه ام

 

بالای ناقه حرمله با سنگ زد مرا

پائین ناقه دختر او چنگ زد مرا

 

بالای ناقه بی هدفم پرت کرده اند

پائین ناقه نان طرفم پرت کرده اند

 

بالای ناقه نیزه تو بد بیار بود

پائین نیزه صحبت شرط و غمار بود

 

بالای ناقه خارجی ام تا صدا زدند

پائین ناقه پیر زنان عمه را زدند

وحید قاسمی

**************

روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا

از نفس های کم و مختصر انداخت مرا

 

خواستم اوج بگیرم به کنار لب تو

بی رمق بودن این بال و پر انداخت مرا

 

گذر از کوچه و بازار برایم بد شد

دختر حرمله آنجا نظر انداخت مرا

 

ظالمی که به گمانش پدرش را کشتم

آنقدر زد که پدر ! از کمر انداخت مرا

 

عزم خود جمع نمودم که ببوسم لب تو

پنجه ی پیرزنی دردسر انداخت مرا

 

آنقدر لاغرم و ضعف نمودم که نسیم

از روی ناقه ی عریان ،پدر انداخت مرا

 

می شد ای کاش که از عمه حیا می کردند

بالاخص زجر که از پشت سر انداخت مرا

 

دل خورشید به حال من و زینب می سوخت

تو خبر دار شدی دخترت از تب می سوخت؟

مسعود اصلانی

**************

يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد

قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد

 

اما نيامده ز سفر مهربان او

يعني دوباره هم دل دختر گرفت و بعد

 

آنقدر لاله ريخت به راه مسافرش

تا خواب او تجلي باور گرفت و بعد

 

آخر رسيد از سفر ....اما سر پدر

سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد

 

گرد و غبار از رخ مهمان مهربان

با اشک چشم و گوشه‌ی معجر گرفت و بعد

 

انگار خوب او خبر از ماجرا نداشت

طفلک سراغي از علي اصغر گرفت و بعد

 

از روزهاي بي کسي اش گفت با پدر

يعني نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد:

 

خورشيد من به مغرب گودال رفتي و

باران تير و نيزه و خنجر گرفت و بعد

 

معراج رفتي از دل گودال قتلگاه

نيزه سر تو را به روي سر گرفت و بعد

 

دلتنگ بود دخترت و سنگِ کينه اي

بوسه ز چهره و لب و حنجر گرفت و بعد

 

اما دوباره فرصت جبران رسيده بود

يک بوسه آه از لب پرپر گرفت و بعد

 

جان داد در مقابل چشمان عمه اش

با بال هاي زخمي خود پر گرفت و بعد ...

 

یوسف رحیمی

**************

گرچه گرفت هجر تو صبر و توان من

روح دوباره داده وصالت به جان من

 

هرچه مرا به خاطر تو بیشتر زدند

نامت مگر فتاد ز روی لبان من؟

 

چندین شب است اینکه سرم درد میکند

از بس کشیده اند پدر گیسوان من

 

دندان من شکست... به عمه نگفته ام

وقتی که خورد دست کسی بر دهان من

 

بیت الحرام من چقدَر سنگ خورده ای

باشد مرمت تو فقط در توان من

 

پهلو چو ضربه دید نفس حبس میشود

بیخود نشد بریده بریده بیان من

 

سنگی که خورد بر سر تو بر رُخم نشست

رنگ همین بام تو و آسمان من

 

یک یک تمام زخم تنم را شمرده ام

امشب چه پر ستاره بود کهکشان من

 

از آن شبی که از سر ناقه فتاده ام

احساس میکنم که شکست استخوان من

**

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**************

سخن آغاز کنم از دهنم یا گوشم؟

که در اینجا دهنم زخم شد آنجا گوشم

 

چار انگشت که مردانه و نامحرم بود

پلی از درد زده از دهنم تا گوشم

 

نبض دارد همه ی صورتم از کثرت درد

شده از شدّت خون قلب من امّا گوشم

 

پای تا سر همه از شوق تو چشمم امّا

به نسیم سر زلف تو سراپا گوشم

 

پس به دنبال تو از شانه به پایین، پایم

بعد از آن ضربه هم از چانه به بالا... گوشم

 

شده حسّاس تر از پیش به گرما چشمم

شده حسّاس تر از قبل به سرما گوشم

 

وای بابا دهنم، دستم، چشمم، مویم

وای بابا بابا بابا بابا گوشم...

 

ارث پهلوی شکسته که رسیده ست به تو

من هم انگار که رفته ست به زهرا گوشم

 

مهدی رحیمی

*******************

بابا بیا که خواب به چشمم نمیرود

یک لحظه از نگاه تو یادم نمیرود

 

شد گیسویم سفید به ما هم سری بزن

از خانه ی یزید به ما هم سری بزن

 

تا زنده ام به دور تو میگـردم ای پدر

بایـد تو را به دسـت می آوردم ای پدر

 

اینجا کسی بدون تو خوابش نبرده است

اصلا کسی نمانده که سیلی نخورده است

 

عمه به جای تک تک ما تازیانه خورد

عمه برای تک تک ما تازیانه خورد

 

بابا ببیـن که زجر چه آورده بر سرم

از من نمانده غیر نفسهای آخرم

 

جرمم فـقط بـهانه ی بابا گرفتن است

افتادن ز ناقه خودش پا گرفتن است

 

آنجا که من ز ناقه زمین خوردم ای پدر

گر مادرت نبود که می مردم ای پدر

 

سیلی دست زجر که پیدام کرده است

دور از عمو یک عالمه دعوام کرده است

 

موی مرا کشید سرم درد می کند

از آن لگد که زد کمرم درد می کند

 

رویم شبیه صورت زهرا کبـود شد

مویم سفید قبل سفر که نبـود شد

 

صابر خراسانی

*******************

چشم وا کردم و پرپر شدنت را ديدم

نيزه در نيزه غريبانه تنت را ديدم

 

زير پامال کبود سم مرکب ها، نه

به روي دست ملائک بدنت را ديدم

 

گرچه نشناختمت وقت عبور از گودال

عمه مي‌گفت تن بي کفنت را ديدم

 

گيسويت بر سر ني شعر غريبي مي‌خواند

زلف خونين شکن در شکنت را ديدم

 

قاري من سر نيزه ز عجائب گفتي

شام، تفسير غريب سخنت را ديدم

 

آه يعقوب شده چشم من از روزي که

به تن تيره دلي پيرهنت را ديدم

 

خيزران شيفته‌ی ساحت لب هايت شد

چشم وا کردم و زخم دهنت را ديدم

 

تا سحر قلب تنور از غم تو آتش بود

عطر گيسوي تو و سوختنت را ديدم

 

یوسف رحیمی

********************

نه ، که گفته که تو جا در دل دنیا داری

تو سر ِ دوش ابالفضل فقط جا داری

 

شور ذکر تو که شیرین شده از این جهت است

که به نامت نمک حضرت زهرا داری

 

هر کسی لایق آن نیست شود سینه زنت

این هم از گوشه ي چشمیست که بر ما داری

 

دل ارباب سر ذوق می آید وقتی

جا در آغوش علی اکبر لیلا داری

 

شام تسخیر سپاه اسرا شد زیرا

تو به دوشت علم زینب کبری داری

 

رُك و رو راست حسوديم مي آيد وقتي

كه عمويي چو علمدار حرم را داري

 

علي صالحي

********************

ماجرایست ماجرای سرت

به لبم بود روضه های سرت

 

همه جا پشت نیزه ی سرتو

دخترت رفت پا به پای سرت

 

حسرت دخترت فقط این است

سرمن بود کاش جای سرت

 

نیزه دار تو باهمه لج کرد

دردسرشد پدربرای سرت

 

لب نی، سنگ، بی هوا سیلی

هرچه آمد سرم فدای سرت

 

چقدر مشکل است تشخیصت

نا مرتب شده نمای سرت

 

چه به این روز دختر آوردی

از سر نیزه سردر آوردی

 

جای سالم نمانده در تن من

آه زجر آور است ماندن من

 

پاره شد تا لباس من خندید

چقدر بی حیاست دشمن من

 

چقدر وحشیانه می انداخت

غل و زنجیر را به گردن من

 

بازوی من شکست و بی حس شد

مثل عمه شده شکستن من

 

غیرت عمه را به جوش آورد

به روی خاک ها نشستن من

 

پدرم با سر آمده یعنی

شده نزدیک وقت رفتن من

 

شانه ام تیر می کشد بابا

بار زنجیر می کشد بابا

 

از روی ناقه دخترت افتاد

مثل افتادن پرت افتاد

 

سرت از روی نیزه های بلند

تا که افتاد خواهرت افتاد

 

سر اصغر کنار ناقه من

از روی نیزه با سرت افتاد

 

او یک تازیانه وحشی

به سر و روی دخترت افتاد

 

بی هوا تاکه زجر من را زد

دخترت یاد مادرت افتاد

 

گفتم ای شمر بشکند دستت

چشم من تا به حنجرت افتاد

 

شب آخر رسیده می دانم

عمر من سر رسیده می دانم

 

مسعود اصلاني

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مناجات اميرالمومنين(م نتظران ظهور) و آدرس monajat1385.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان